کارگری در میانه تهماندههای پایتخت نشینان
نقالهها ثانیه به ثانیه از زبالههای بدهیبت و بدبو پر میشوند و از جلوی چشم کارگرانی که پای دستگاه ایستادهاند، میگذرند. ابری سیاه از لشکر مگسها دور نقاله را گرفته و به سر و صورت کارگران میخورد؛ آن طرف زوزه سگهای گرگنما یک لحظه قطع نمیشود. اینجا همه چیز وهمانگیز و ترسناک است. حتی آفتابی که با شدت میتابد تا بوی تعفن را چندبرابر کند.